بازدید امروز : 70
بازدید دیروز : 1
گفتی آن را به خواب دیدستم
یا کسی گفت پیش من هذیان
دیگه آخرای ساله. یک ماه و چند روز مونده تا امسال هم نفس آخرشو بکشه و بره و یک سال دیگه جاش رو بگیره. یک سال نو با روزهای نو ... ولی ما چی ؟ روز از نو و روزی از نو... هروز این سال رو که از اول روز تا آخرش دویدیم دنبال چیزایی که میخواستیم و به بعضیاشون رسیدیم. به اونایی هم که نرسیدیم باز تو یه روز نو دیگه از اول روز تا آخرش دنبالشون دویدیم و هر روز مثل دیروز و پریروز ... اصلاً نمیدونم چرا به این نوروز میگن نوروز . مگه هر روز نوروز نیست پس چرا وقتی یه سال تموم میشه و یه سال دیگه جاشو میگیره به اون روز میگن نوروز؟ نمیدونم چرا خوشحالیم توی اینی که بهش میگن نوروز؟ به خاطر مرگ سال گذشته؟ ( که البته این از نامردی ما آدما بعید نیست که تمام روزهای سال رو با یکی همراه باشیم و بعد تو مرگش جشن بگیریم) یا بخاطر تولد سال جدید؟ ( سالی که نمی دونیم باهامون چه جوری خواهد بود و چی قراره به سرمون بیاره) شایدم بخاطر اینکه یه سال دیگه زنده بودیم و تونستیم آخر سال رو ببینیم.( که البته حالا باید دید این زنده بودن به چه دردی خورده. باید دید چی به این دنیا و مافیها اضافه و چی ازش کم کردیم) .
نمیدونم ولی همیشه از بچگی با این جشن نوروز مشکل داشتم. با لباس نو پوشیدن توش. راستش از تو چه پنهون عمداً یه کاری میکردم کفش و لباسام نو جلوه نکنن. مثلاً کفشامو واکس میزدم تا جلوه نویی نداشته باشن و توش کلی چیز میز میزدم که بوی نویی نده. آخه بزرگترا که به هیچ سراطی مستقیم نمیشدن که این لباسا رو یکی دو ماه زودتر یا دیر تر بپوشیم که نشه لباس عید...
بگذریم ، اصلاً قرار نبود درباره نوروز و اینکه خودمونو با خوشیهای عید نوروز مثل حاجی فیروز سیاه میکنیم تا یادمون بره یه سال دیگه از عمرمون رفته و یه سال کمتر واسه رسیدن به خودمون وقت داریم بنویسم. اصلاً چی میخواستم بگم...آها...
داشتم از نزدیک شدن به نوروز می گفتم و می خواستم در مورد خونه تکونی حرف بزنم . البته خیلیا هنوز شروع نکردن به این کار چون برای این کار هنوز خیلی وقت هست. اما من چون باید این کار رو تنهایی انجام بدم - مخصوصا امسال - ناچار شدم یه کم زودتر شروع کنم تا بتونم هرشب یه بخشی از کارا رو انجام بدم. تنهایی خونه تکونی کردن توجهمو جلب کرد به خونه تکونیای که همیشه مجبورم خودم به تنهایی انجامش بدم.
نمیدونم شاید لازم باشه خیلی چیزای کهنه رو دور بریزم. شاید لازم باشه خیلی چیزایی که دیگه نمیتونم ازشون استفاده کنم رو ببخشم به دیگران تا اونا استفاده کنن ازش. باید از خیلی چیزا دل ببرم تا اطرافمو خلوت کنم . وگرنه چند وقت دیگه انقدر جا تنگ میشه که نفس کشیدن از اینی هم که هست سخت تر میشه...
تو مرحله اول گوشی تلفن همراهمو از دسترس خارج کردم و از یه خط دیگه استفاده میکنم . لااقل یه مدت از دسترس خیلیا دور باشم. شاید هم برای همیشه خطمو عوض کردم تا این دفعه شمارشو فقط به اونایی بدم که لازمه داشته باشن. خسته شدم از سنگینی دفتر تلفن گوشی موبایلم. از این همه رابطه که فقط برای پر کردن روزای بیکسی اوناییه که از همه چیز براشون مایه گذاشتم و حتی نتونستم به خودم بقبولونم که یک روز میتونم واقعاً تو همه چیز روشون حساب کنم. میخوام خونم رو هم عوض کنم... با اینکه دو سه ماه بیشتر از قرار گرفتن تو این جایگاه شغلی نمیگذره و شرایطی دارم که خیلیا دوست دارن داشته باشن ولی میخوام محل کارمم بعد از این سال عوض کنم...
نمیدونم شاید حتی آدرس وبلاگم رو هم عوض کنم... همه اینا برای اینه که شاید بتونم خودم رو هم عوض کنم . هرچند خیلی سعی کردمو نشده و من جرّبَ المُجرّب حلّت به النّدامه . اما... اما اگه این کارا رو نکنم تو بگو چطوری میتونم خونه تکونی کنم؟ اونم تنهایی؟ اونم خونه به این شلوغی رو؟
این هذیون رو هم قبل از اینکه این متن رو بنویسم گفتم...
میخواستم که دیگر ، کمتر غزل بگویم
شاید ترانههایی ، مثل عسل بگویم
اما دوباره بغضی ، راه ترانه را بست
انگار چارهای نیست ، باید غزل بگویم
ای کاش این غزل هم ، رنگ عزا نگیرد
دیگر نمیتوانم ، مدح کُتل بگویم
خسته است روح کاغذ ، از غصهنامههایم
ای کاش یک فکاهی یا یک مَتَل بگویم
اما چه چاره وقتی شعرم بجز خودم نیست
بگذار نکتهای را جای مثل بگویم
وقتی تمام جانم ، فرش است با دملها
آخر چگونه حرف از ، غیر دمل بگویم
حتی اگر ترانه ، مستانه میسرودم
مجبور بودم آن را ، با صد دغل بگویم
حالا که شعر «میثم» ، طعم طرب ندارد
لازم نکرده اصلاً ، حتی غزل بگویم
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک